زير گنبد کبود قلب شهر شکسته بود زير زمين فساد هيولا خوابيده بود ديوي با اندامي سياه چشماش همرنگ جنون نفس هاش رايحه ي مرگ لباش تشنه ي خون اين دنيا کابوس ديوه ديو تو کابوس مردم وقتي تو ازش ميترسي ديو از ترست جون ميگيره تو سياه ترين شب سال بعد صد سال سياه غروب روز مبادا موقع زوزه ي سگ ها شهر من شهر جنونه نه کودک داره نه بازي کار ديو اعلام جنگه براي آينده سازي وقتي آزادي فدا شد اين کالبد بيهوده هم نيست اين تن غذاي هيولاست تسليم تقدير دنياست زير گنبد کبود استخوناشون مونده بود هرکي بود يا نبود رو هيولا خورده بود