وقتی فرسنگ ها دور از من، احساس دلتنگی کنی قلبِ من روزهاست سرد شده، از این عشق تقارنی وقتی ساعت ها بعد از این، روزهای تنهایی داری ذهنِ من دست کشیده از، توهم های تکراری وقتی تمام سلول هات، یه آغوش امن میخوان وقتی همه خاطره هایِ لعنتیت به حرف میان ترکم که می کردی نور فانوس های دریا مردن موریانه های خیال، قایق نجاتو خوردن فرشته های دریایی منو، به موج ها سپردن اَمواج سهمگینِ وحشت، منو تا مرز مرگ بردن ♪ وقتی تمام حسرت ها، به مرگ اضافه ات میکنن وقتی همه غم های فلسفی کلافه ات میکنن غم ها که هرچقدر می خندی احاطه ات میکنن نفس ها به بوی جسد، به تدریج عادت میکنن وقتی میخوای با دیوارا، حرف بزنی و ممکن نیست وقتی تو مَجرای نفس، چیزی جز بغضِ مزمن نیست وقتی اطرافت، همه چیز اونقدر خوبه که سیر شدی می بینی تو انتظارِ اتفاق خوب پیر شدی وقتی وجودت خالیه و از درون درد می کشی چشمای پر اَشکتو به شیشه های سرد میکشی ♪ ترکم که می کردی نور فانوس های دریا مردن موریانه های خیال، قایق نجاتو خوردن فرشته های دریایی منو به موج ها سپردن اَمواج سهمگینِ وحشت، منو تا مرز مرگ بردن وقتی همه جونتو از نیاز به بوسه میدری برای بوسیده شدن پناه به عکس ها میبری وقتی من نیستم که روحت زیر پوستم گرم بمونه وقتی من نیستم که روحت زیر پوستم گرم بمونه وقتی اطرافت، همه چیز اونقدر خوبه که سیر شدی می بینی تو انتظارِ اتفاق خوب پیر شدی وقتی وجودت خالیه و از درون درد می کشی چشمای پر اَشکتو به شیشه های سرد میکشی