آه، تا کی ز سفر باز نیایی؟ بازآ اشتیاق تو مرا سوخت، کجایی؟ بازآ ♪ شده نزدیک که هجران تو مارا بکشد گر همان بر سر خون ریزی مایی، بازآ بازآی ای سرزمین بهار بازآی ای لحظه ی دیدن یار بازآی که من بی تو پریشانم بازآی به خیالم دوباره ببار ♪ کرده ای عهد که باز آیی و ما را بکشی وقت آن است که لطفی بنمایی، بازآ رفتی و باز نمی آیی و من بی تو به جان جان من این همه بی رحم چرایی؟ بازآ بازآی ای سرزمین بهار بازآی ای لحظه ی دیدن یار بازآی که من بی تو پریشانم بازآی به خیالم دوباره ببار