وقتی که آسمون شهر سقف کوتاهی باشه خوش ترین لحظه هامون گذر آهی باشه با چه شوقی ما به شب وعده فردا رو بدیم راز رودی که نرفت رو به دریا رو بگیم توی باغچه گل نمونده همه فصلها پاییزه تا میاد اسم بهار همه برگها میریزه پر پروانه شعرم توی آخرین غزل سوخت پای شب مفتاد و غمگین چشماشو به دست من دوخت پای دیوار شکسته واسه این مردم دلتنگ بزنم ساز نه یه شعری نه یه آهنگ همه دلتنگ همه دلتنگ نه یه شوقی به گلهای رنگ پریده بزنم رنگ... وقتی که آسمون شهر سقف کوتاهی باشه خوش ترین لحظه هامون گذر آهی باشه با چه شوقی ما به شب وعده فردا رو بدیم شب تار و بی چراغ کوره راهی رو بریم توی باغچه گل نمونده همه فصلها پاییزه تا میاد اسم بهار همه برگها میریزه پر پروانه شعرم توی آخرین غزل سوخت پای شب مفتاد و غمگین چشماشو به دست من دوخت نه دیگه شوقی نمونده واسه این مردم دلتنگ بزنم ساز نه یه شعری نه یه آهنگ همه دلتنگ همه دلتنگ نه یه شوقی به گلهای رنگ پریده بزنم رنگ...