عزیز بومی ای هم قبیله رو اسبِ غربت چه خوش نشستی تو این ولایت ای با اصالت تو مونده بودی تو هم شکستی تشنه و مؤمن به تشنه موندن غرورِ اسمِ یارِ ما بود اون که سپردی به بادِ حسرت تمام دار و ندارِ ما بود کدوم خزونِ خوش آواز تو رو صدا کرد ای عاشق که پر کشیدی بی پروا به جستجویِ شقایق کنار ما باش که محزون به انتظارِ بهاریم کنار ما باش که با هم خورشید و بیرون بیاریم هزار پرنده مثل تو عاشق گذشتن از شب به نیّت روز رفتن و رفتن صادق و ساده نیامدن باز اما تا امروز خدا به همرات ای خسته از شب اما سفر نیست علاج این درد راهی که رفتی رو به غروبِ رو به سحر نیست شب زده برگرد کدوم خزون خوش آواز تو رو صدا کرد ای عاشق که پر کشیدی بی پروا به جستجویِ شقایق کنارِ ما باش که محزون به انتظارِ بهاریم کنارِ ما باش که با هم خورشید و بیرون بیاریم هزار پرنده مثل تو عاشق گذشتن از شب به نیت روز رفتن و رفتن صادق و ساده نیامدن باز اما تا امروز خدا یه همرات ای خسته از شب اما سفر نیست علاجِ این درد راهی که رفتی رو به غروبِ رو به سحر نیست شب زده برگرد