عاشقان من سست پیمان نیستم ترک کردم گر که یار خویش را دوستان دوستان یک لحظه از من بشنوید تا بگویم حال زار خویش را روزگاری بهر یاری بی وفا صرف کردم روزگار خویش را خوب چون در عاشقی کارم بساخت خوب چون در عاشقی کارم بساخت رفت و آخر کرد کار خویش را رفت و پیدا کرد یار دیگری برد از خاطر قرار خویش را رفت و پیدا کرد یار دیگری برد از خاطر قرار خویش را من نکردم ترک زین سنگین دلی من نکردم ترک زین سنگین دلی دلبر نا سازگار خویش را بلکه چون او دیگری را داشت دوست بلکه چون او دیگری را داشت دوست سخت دیدم سخت دیدم کار و بار خویش را دیدم از این پس بباید در جهان دوست دارم یار یار خویش دیدم از این پس دیدم از این پس بباید در جهان دوست دارم یار یار خویش چون نمیگنجید در یک دل دو مهر ترک کردم پس نگار خویش عاشقان من سست پیمان نیستم عاشقان من سست پیمان نیستم ترک کردم گر که یار خویش را ترک کردم گر که یار خویش را