ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺭﻭﻱ ﻣﻦ، ﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﻳﺎﺭﻱ ﻣﻴﮑﻨﺪ به پیش روی من، تا چشم یاری میکند ﺩﺭﻳﺎﺳﺖ! دریاست! ﭼﺮﺍﻍ ﺳﺎﺣﻞ ﺁﺳﻮﺩﮔﻲ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻓﻖ پیداست! پیداست! ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﺣﻞ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ در این ساحل که من افتاده ام ﺧﺎﻣﻮﺵ، ﻏﻤﻢ ﺩﺭﻳﺎ، ﺩﻟﻢ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ دلم تنهاست غمم دریا، دلم تنهاست ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺑﺴﺘﻪ در زنجیر خونین تعلق هاست! تعلق هاست! ﺧﺮﻭﺵ ﻣﻮﺝ، ﺑﺎ ﻣﻦ می کند ﻧﺠﻮﺍ، با من می کند نجوا با من می کند نجوا نجوا نجوا ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺯﺩ ﺭﻫﺎﻳﻲ ﻳﺎﻓﺖ! ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺯﺩ ﺭﻫﺎﻳﻲ ﻳﺎﻓﺖ! ﻣﺮﺍ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﺭﻳﺎ ﺯﻧﻢ ﻧﻴﺴﺖ! مرا آن دل که بر دریا زنم نیست! ﺯ ﭘﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﺑﺮﮐﻨﻢ ﻧﻴﺴﺖ، ﺍﻣﻴﺪ ﺁﻧﮑﻪ ﺟﺎﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ، امید آنکه جان خسته ام را، ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺳﺎﺣﻞ به آن نادیده ساحل ﺍﻓﮑﻨﻢ نیست!