موسم گل، دوره حسن یک دو روز است، در زمانه ای به دل آرایی به عالم فسانه ای که ز تو مانده نکویی نشانه خاطر عاشقان را میازار خوش نباشد ز معشوقه آزار گر بسوزد، شمع و پروانه را با زبانه چون شود روز، شمع و شب را نبینی نشانه می کنی صید، مرغ بسته می زنی سنگ، برشکسته می کشی با تیغ ستم، یار خسته خسته دلان یکسره، در خون نشسته ♪ خویش و سوزی و بیگانه سازی نیست تو آیین عاشق نوازی تیر عشقت ای که در سینه ما نشسته رحمتی کن بر دل عاشق زار خسته می کنی صید، مرغ بسته می زنی سنگ، برشکسته می کشی با تیغ ستم، یار خسته خسته دلان یکسره، در خون نشسته می کشی با تیغ ستم، یار خسته خسته دلان یکسره، در خون نشسته