ابتدای کار سیمرغ ای عجب جلوه گر بگذشت بر چین نیم شب در میان چین فتاد از وی پری لاجرم پر شور شد هر کشوری هر کسی نقشی از آن پر برگرفت هر که دید آن نقش کاری درگرفت آن پر اکنون در نگارستان چین ست اطلبو العلم و لو بالصین ازین ست این همه آثار صنع از فر اوست جمله انمودار نقش پر اوست گر نگشتی نقش پر او عیان این همه غوغا نبودی در جهان این همه غوغا نبودی در جهان بعد از آن وادی حیرت آیدت کار دایم درد و حسرت آیدت هر نفس اینجا چو تیغی باشدت هر دمی اینجا دریغی باشدت آه باشد، درد باشد، سوز هم روز و شب باشد، نه شب نه روز هم آه باشد، درد باشد، سوز هم روز و شب باشد، نه شب نه روز هم گوید اصلا می ندانم چیز من وان ندانم هم ندانم نیز من عاشقم اما ندانم بر کیم نه مسلمانم نه کافر، پس چیم لیکن از عشقم ندارم آگهی هم دلی پرعشق دارم هم تهی هم دلی پرعشق دارم هم تهی