قدم گزاشتی ب چادر من دلت پر خون چشات پر غم با دلسوزی نگاه نکن ب این کور مادر زاد ب زمان نرسیده نگاه کن امشب نمیدونم پیشگویی موهبته یا عذاب نمیدونم این شفاس یا یه درد لاعلاج سن منو نپرس نیستش یادم سال هامو روبروم بشین و با گوی من اشنا شو با سفر کن با منو بوی من خودتو غرق کن تو هیاهوی من تو با دوره ی خودت دعوا داری با من سفر کن ب فراسوی جنگ زمان توی دست من یه کاغذ باطلس این نازنین بوی من، آینده رو حاملس من از جایی خبر میدم ک ن وطن نمیبینه دست میکشم رو گویم،میریم پنج پنج جلو میبینم آدمایی رو ک زبونی ندارن ستاره ها مردنو آسمونی ندارن صورت ها همه آرایش شده ولی مشخصه زیر اون گریم حال خوبی ندارن همه سالم و جوونن ،دیگه کسی پیر نیست با گرسنگی یکی دیگه،کسی سیر نیست همه جای دنیا دیگه شبیه هم شده تو هیچ کوچه خیابونی اسلحه و تیر نیست میبینم لباسای هیچکی فرق نمیکنه با هم دیگه دارن همه یونیفرم مشترک هیچ ماشینی نیست و همه پرواز میکنن شغل مشترک دارن و همه یه کار میکنن میبینم دیگه هیچ زنی بار دار نیست هیچ مردی ب هیچ زنی نمیگه که میخوامت عشق مرده اما نیاز جنسی زندس واسش هر کسی ک با رباطش میخوابه