دستامو گرفت ، دنبالش کشید روحِ من غذا شد ، اون ازم چشید من سالها خواب بودم ، بیدارم کرد وقتی وزید گُم شده بودم سرگردون وسط جنگل یه باد با بوی بد مثِ نفس برزخ مال موندن نبودم میدونستم اینو ولی رو دلم نوشته بود ، خطر حرکت داد میزدم میکنه بدنِ من درد داد میزدم میگفتم ، وسط جنگم انقدر به گوشت کشیدم من تنِ زخمم قوزِ بالا قوز شده ، کمرِ من خم نیازِ من نوشیدن ، شرابِ صلح بود مستی کی پِیش بودم ، خلاف عرف بود تنفنگ من ، جز خودم هیچ کیو نشونه نمیره نیرویی میخوام تفنگو بتونه بگیره من جیوه یِ پشتِ همه آینه ها رو کَندم گِل کردم همه ی آبای زلال و نیرویی میخواستم منو بتونه ببینه برای شکست دادن دشمنام نکوشیدم من از قبل جنگِ با اونا رو برده بودم وحشت من فرو ریختن برابرِ خودمه من یه شروعی میخوام که از آخر خودمه من تویی رو میخوام که از خودش تهی ام تویی که بدونه تو چه روزگار گُهی ام تویی که از دور میاد ولی نزدیکمه نه تویی که نزدیکه و ازم دور تویِ من تزدیم بگیر ، نزدیکم بشین آغوشتو باز کن تا سریعتر بریم خشکم کویرم ببین ، ببار روم ترم کن سلیقت میشم اگه سلیقم بشی تویِ من رخ بنما ، هر روز أ صبح به شبام کمون ساعت رنگ رو خاکستریِ من گوشامو پُر کن از صدا ، از لحنت بذار تاب بخورم رو منحنیِ لبخندت تویِ من ماورایی ترینی مثِ عاشقانه ترین شعر رو کاغذای قدیمی غرقم توو لحظت ، تو زمانی جدیدی غریبه ی نو ظهور آشناترینی تویِ من دلیل ترکت توو در توویِ دالانای ترسناک و تاریکِ توویِ ذهنم باش شنوا برم با سیمِ سازِ دلِ من و قاضی بی حکمِ شنونده یِ گِلم باش تویِ من ای نرسیدنی ترین ، خیالِ خامی وصلِ سینمی همین گمشده ترین پیدایِ من ، به رویِ من باز کن فصلِ دیدنی تویِ من ای نرسیدنی ترین ، خیالِ خامی وصلِ سینمی همین گمشده ترین پیدایِ من ، به رویِ من باز کن فصلِ دیدنی دستامو گرفت ، دنبالش کشید روحِ من غذا شد ، اون ازم چشید من سالها خواب بودم ، بیدارم کرد وقتی وزید