هم می دونم انتهام رو هم یادمه از کجا شروع می شم یک جاده ی پر پیچ و خم که یک تونل ازم ظهور می کرد بی حسی سارقِ روحه برنگشته ترین آب به جوبه منم حاملِ برف که سفیدیم زنده به گوره از دور یک رایحه خوبه تا این سنگینی ام رو بِروبه دوست داشتن حادثه بود چه حد از این حادثه خوبه؟ وقتی قایقت دوره زمان در حالِ عبوره وقتی که دل مسته به خشم همه چیزِ سانحه جوره به عشق گُواراترین ناگواری بی لایحه بی قانون می رونه حُکم بی رحمانه ترین جوشش ایستاده بیرونِ ظلم لباسِ دل گیسوی لُخت مگه می شه که موند بیرونِ گود؟ باخت جبره جلو نیروی بُرد نرسیدن فکر و خیاله و رسیدن ترسِ عظیمِ از دست دادنه راهِ گریزی نیست از بودنِ یک ورِ معادله نامساوی ترین مبارزه از تهِ تونل می اومد سمتم این دردِ بی معالجه دل دره ی خوفه صحنه ی جُرمه دل دره ی خوفه صحنه ی جُرمه خونین بی تکلیف مثلِ اشکهای شوقه نمی شه ساکن نفسم هوامه سُرفه دل دره ی خوفه صحنه ی جُرمه هیکلِ ظریفی از تهِ تونل سمتم می اومد صلیب گونه با دستهای باز بی هراس از سایه های پریشون دل همون مثل من ها "بهتر از تو ها" خیال بافهای نصفه شب ها قصه نویس ها حس بخر ها اون منطق های بی دلیل مونده موهاش حرکت می کرد عکسِ جهتش انگاری روی هوا شناور بود مثلِ مُسَکن به طرفِ تسکینِ جراحت می دونستم ایستادم رو گُسَل ریختن, بود از این ترسم چَشم ها زمین لرزنده اند لرزیدم با نگاهش بنیانم سست شد خندید گفت "آشنام برات؟" من زبونم قفل شد "هنوز طفلکِ ترسیده ای بیش از قدیم رنگ پریده ای" گفتم فوت کن زنده شم گفت "هنوز همون نفس ندیده ای؟" تو صورتم دمید یک لایه ازم رفت یک لایه ازم رفت استشمام کردم تمومِ فصل ها رو دوباره بوسه شکست تمومِ مرزها رو ولی این بار, قبل از حرکتِ درِ قفسِ لذت گفتم بِکَن من رو از تنت که توانِ عشق نیست دورم کن زشت نیست "توانِ عشق نیست؟" "چرا؟" دل دره ی خوفه صحنه ی جُرمه دل دره ی خوفه صحنه ی جُرمه خونین, بی تکلیف مثلِ اشکهای شوقه نمی شه ساکن نفسم هوامه سُرفه دل دره ی خوفه صحنه ی جُرمه