مشتاق توام شاید زنگی بزنم در دم سنگی بخورد بر سر چنگی بدمد هر دم چنگی بدمد هر دم ♪ دیگر نبود یک دم بر قبله مسلمانی دیگر نبود یک دم بر قبله مسلمانی مسلخ چه مرا خوش شد تا جان ببرد در دم تا جان ببرد در دم مشتاق توام شاید زنگی بزنم در دم سنگی بخورد بر سر چنگی بدمد هر دم چنگی بدمد هر دم چون ذکر جدا گردد از معرفت مردم صد دست مقلد هم آلوده شود در دم مستی است اشارت ها بر حال دگرگونم با حال دگرگونم بر دایره میگردم مشتاق توام شاید زنگی بزنم در دم سنگی بخورد بر سر چنگی بدمد هر دم چنگی بدمد هر دم آتش چو به جان افتد میسوزد و می سوزم بر دشت بیافشانید بر دشت بیافشانید تا باد برد گردم تا باد برد گردم ساقی تو به جان من کی روح بیافشانی تا شاید از آن ممکن واجب بشود در دم