با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی در آستان جانان در آستان جانان از آسمان میندیش در آستان جانان از آسمان میندیش کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی عشقت به دست طوفان خواهد سپرد ای جان چون برق از این کشاکش پنداشتی که رستی چون برق از این کشاکش پنداشتی که رستی با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی