هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل آفرین دل مرحبا دل زدستش یک دم آسایش ندارم نمی دانم چه باید کرد با دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل به چشمانت مرا دل مبتلا کرد فنا کرد دل مصبت دل بلا دل از این دلداده من بستان خدایا ز دستش تا به کی پویم خدا دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل درون سینه آهی هم ندارم ستم کش دل پریشان دل گدا دل به داری گردنش را بسته زلفت فقیر و عاجز و بی دست و پا دل بشد خوابو ز پوید بر نخیزد زهی ساحل خدم دل باوفا دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل به چشمانت مرا دل مبتلا کرد فنا کرد دل مصبت دل بلا دل از این دلداده من بستان خدایا ز دستش تا به کی پویم خدا دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل بشد خوابو ز پوید بر نخیزد زهی ساحل خدم دل باوفا دل هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل