می گذرم تنها از میان گلها گه به گلستانها گه به کوه و صحرا تازه گلی سر راهم گیرد و با من و گوید محرم راز تو کو خار رهی به تمنا دامن من بگرفته کان گل ناز تو کو می گذرم تنها از میان گلها گه به گلستانها گه به کوه و صحرا تازه گلی سر راهم گیرد و با من و گوید محرم راز تو کو خار رهی به تمنا دامن من بگرفته کان گل ناز تو کو راز عشق مرا گل در گوش صبا گفت و غمم بفزود آنگه در همه جا راز درد مرا قصه عشق تو بود قصه عشق تو بود چون به حسن آسمانی از مهی برتر شعله عشق من از گردون برآرد سر در گلستان هم که تنها روم من اگر تازه گلی سر راهم گیرد و با من و گوید محرم راز تو کو خار رهی به تمنا دامن من بگرفته کان گل ناز تو کو می گذرم تنها از میان گلها گه به گلستانها گه به کوه و صحرا تازه گلی سر راهم گیرد و با من و گوید محرم راز تو کو خار رهی به تمنا دامن من بگرفته کان گل ناز تو کو