در صحراها هرچه بگذرم حاصلی نمی بینم بر دریاها هرچه بنگرم ساحلی نمی بینم ستاره ای از دیار دورم كه كس نشد بهره ور ز نورم غروب غم پرور خزانم پرنده ی دور از آشیانم یا رب، یا رب كشته ی غمم مژده ز یارم ده یا رب، یا رب در چنین غمی صبر و قرارم ده به سینه جز داغ او ندارم به غیر او آرزو ندارم صفای اهل صفا منم من حدیث مهر و وفا منم من زندگی را بهانه ای باید آرزو را كرانه ای باید ای مرا زندگی، نمی دانی كآرزوی مرا تو پایانی به سینه جز داغ او ندارم به غیر او آرزو ندارم صفای اهل صفا منم من حدیث مهر و وفا منم من در صحراها هرچه بگذرم حاصلی نمی بینم بر دریاها هرچه بنگرم ساحلی نمی بینم ستاره ای از دیار دورم كه كس نشد بهره ور ز نورم غروب غم پرور خزانم پرند ه ی دور از آشیانم