من بیهوده میخواهم از یاد تو بگریزم ای همه هستی من از مهر تو لبریزم تو دریای من هستی هرگز ازخود مرانم من ساحلی غریبم باید با تو بمانم بی تو چون کویر تشنه ی آبم بر موج هستی چون حبابم بی قرارم و بی تابم بی تو چون کتاب بسته ای هستم شاخه ی شکسته ای هستم عابر خسته ای هستم. من بیهوده میخواهم از یاد تو بگریزم ای همه هستی من از مهر تو لبریزم تو دریای من هستی هرگز ازخود مرانم من ساحلی غریبم باید با تو بمانم بی تو چون کویر تشنه ی آبم بر موج هستی چون حبابم بی قرارم و بی تابم بی تو چون کتاب بسته ای هستم شاخه ی شکسته ای هستم عابر خسته ای هستم.