آه حریرِ مهتاب، مستی شبان، می بینم در نگاهت اِی چهره ی هستی، با شور و مستی، سر نهادم به راهت آه نازم بکش باز، که دارم نیاز، به گریه ی خاموشت وای این را می دانم، که عشق سوزانم، شد فراموشم ♪ ای عطرِ پریده، بوی تو را من، در جان نهفته دارم در عالم خیال، امیدی مَحال، بیهوده خفته دارم آه با تو که بودم، بی تو چه هستم، این را کس نمی داند وای دریغ و افسوس، که عشقِ جاودان، تا ابد نمی ماند ♪ آه حریرِ مهتاب، مستی شبان، می بینم در نگاهت اِی چهره ی هستی، با شور و مستی، سر نهادم به راهت آه نازم بکش باز، که دارم نیاز، به گریه ی خاموشت وای این را می دانم، که عشق سوزانم، شد فراموشم ♪ ای عطرِ پریده، بوی تو را من، در جان نهفته دارم در عالم خیال، امیدی مَحال، بیهوده خفته دارم آه با تو که بودم، بی تو چه هستم، این را کس نمی داند وای دریغ و افسوس، که عشقِ جاودان، تا ابد نمی ماند