بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست ♪ گفتی به ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول آن های و هوی و نعره مستانم آرزوست ♪ بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود آوارگی کوه و بیابانم آرزوست یک دست جام باده و یک دست زلف یا رقصی چنین میانه میدانم آرزوست دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دل ملولم و انسانم آرزوست گفتند یافت می نشود گشته ایم ما گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست ♪ بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود آوارگی کوه و بیابانم آرزوست یک دست جام باده و یک دست ذلف یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست گفتند یافت می نشود گشته ایم ما گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست