سمیرمی (سهیل نفیسی) کلام: احمد شاملو با ُسمضَربه رقصان اسبش می گذرد از کوچه سر پوشیده سواری، بر َتسمه َبند ِ قرابینش برق ِ هر سکه ستاره ئی بالای خرمنی در شب بی نسیم در شب ایلاتی عشقی. چار سوار از َ تـنگ در اومد چار تفنگ بر دوش ِ شون. دختر از مهتابی نظاره می کند و از عبور ِ سوار خاطره ئی همچون داغ خاموش ِ زخمی چارتا مادیون پشت ِ مسجد چار جنازه پشت ِ شون با ُسمضَربه رقصان اسبش می گذرد از کوچه سر پوشیده سواری، بر َتسمه َبند ِ قرابینش برق ِ هر سکه ستاره ئی بالای خرمنی در شب بی نسیم در شب ایلاتی عشقی دختر از مهتابی نظاره می کند و از عبور ِ سوار خاطره ئی همچون داغ خاموش ِ زخمی چار سوار از َ تـنگ در اومد چار تفنگ بر دوش ِ شون. چارتا مادیون پشت ِ مسجد چار جنازه پشت ِ شون