از دیده خون دل همه بر روی ما رود بر روی ما ز دیده چه گویم چه ها رود ما در درون سینه هوایی نهفته ایم بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود بر باد اگر رود دل ما تو میدونی که ما نسل ابریم تو میدونی که ما در دست بادیم تو میدونی که ما شکلی نداریم تو میدونی که ما شهری نداریم که یاد گرفتیم چون شهری نداریم شکلی نخواهیم شکلی نگیریم تو میدونی که ما هر لحظه یک شکل تو میدونی که ما هر لمحه یک رنگ تو میدونی که در این قصه ما تو میدونی که در دیباچه دنگ هر ثانیه بعد یعنی یک شکل دیگر یعنی یک شهر دیگر یعنی یک یار دیگر قصه همین شد ما شهری نداریم پس عشقی نخواهیم یاری نگیریم گه بر لبت لب مینهد گه بر کنارت مینهد چون این کند رو نای شو چون آن کند رو چنگ شو