یه دیوار آجری ته این کوچه ی بن بست کم شده دیگه طاقتش آخه فرسوده و خستس پره تنش از خاطره خط خطی های قدیمی یه دنیا حرف از خوشی از دوری و اسیری تو نمیدونی چی گذشت به دیوار وقتی کوبید سرش رو به سینش عاشق بیمار از پی و بن دیگه میخواست خراب شه وقتی می سوخت صورتش با مرگ هر ته سیگار هیشکی مهمونش نبود واسه رنگ آجراش واسه همه ی سایه بود ی سنگی که حسی نداشت شبا توی خوابش می دید یکی رو لبش پنجره می کاره همه می بینن تو دلش ی باغه از ستاره تو نمی دونی چی گذشت به دیوار وقتی کوبید سرش رو به سینش عاشق بیمار از پی و بن دیگه میخواست خراب شه وقتی می سوخت صورتش با مرگ هر ته سیگار تو نمیدونی چی گذشت به دیوار وقتی کوبید سرش رو به سینش عاشق بیمار از پی و بن دیگه میخواست خراب شه وقتی می سوخت صورتش با مرگ هر ته سیگار منم اون دیوار خسته تنم زیر این بار شکسته