برگای زرد درختای حیاط میریزن دیوارای کاهگلی رو جاشون میله کشیدن اینجا یه مرد تنها چیزی جز غم ندیده عکسه یه خورشید تاریکو روی زمین کشیده صدای سوت رو لب یه مرد خسته سایه های داغ ترسو رو صورتش میبینه با دستاش روی آسمون چنتا ابر کشیده پاهاش می لرزن خواب از سرش پریده ساقه های خورشید از تو روزاش بریده صدای سوت رو لب یه مرد خسته زیر اون پل چنتا بچه دور آتیش نشستن زردیه روی ماهشونو با شعله ها پوشوندن زیر برف آواز روزای بهاری رو میخونن دستای کوچیکشونو رو به خدا می گیرن صدای سوت رو لب یه مرد خسته اشکاش تو چشماش با آهنگش میرقصن صدای سوت رو لب یه مرد خسته اشکاش تو چشماش با آهنگش میرقصن