امشب سبک تر میزنند این طبل بی هنگام را یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح شد بگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را ♪ هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می کشد کز بوستان باد سحر خوش می دهد پیغام را غافل مباش ار عاقلی، دریاب اگر صاحب دلی باشد که نتوان یافتن، دیگر چنین ایام را باشد که نتوان یافتن