یه روز تو اتاقم یه گوزن بود زیر تختم یه کرگدن توی لیوان آبم یه ماهی بود یه کلاغ پشت پنجره گریه می کرد من قایقمو برداشتم توی حیاط انداختم یه فیل بالای درخت سیب می خورد یه آهو دنبال یه شیر افتاده بود عجیبه، نه؟ اینا احوالات من پریشون احوال ساده اس عجیبه، نه؟ اینا فکرای وسواسی من مثل گدار از نفس افتاده اس مثل کودکی که تو خیابون مامانش رو گم کرده باشه بترسه گریه کنه مثل کسی که یک ساعت، یک روز مشخص همه چیزش رو قمار کرده باشه ببازه سکته کنه مثل بم بعد از زلزله مثل این تهران طاعون زده مثل یه جیب خالی مثل باغ بارون زده مثل پیر مردی که همه دریاها رو پارو زده مثل کسی که بهترین دوستش بهترین دوستش بهترین دوستش به اون نارو زده مثل من در وطن خود غریب مثل جسد بی هویت افتاده کنار بزرگترین میدون شهر مثل ای کاش آدمی وطنش را و تنش را مثل زندانی یک روز مونده به اعدامش بی ملاقاتی، بی پدر، بی بچه، بی همسر عجیبه، نه؟ اینا احوالات منه پریشون احوال ساده اس عجیبه، نه؟ اینا فکرای وسواسی من مثل گدار از نفس افتاده اس یه روز تو اتاقم یه دست بود جدا شده از بدن، یه گوشه افتاده یه صورت زیبایی که به من لبخند می زنه یه عکس بی سر چسبیده به دیوار خون شتک زده یه آدم سیاه پوشی که به من نیشخند می زنه من قایقی ندارم من حیاطی ندارم مثل توئم مثل تو من کسی رو ندارم عجیبه، نه؟