چه باشد اگر مرگ در من بخُسْبد چه باشد اگر دستِ من بچّه مثبت نمی بود اگر هستم از بطنِ نصرت دگر عشقِ فانی نروید، نرُستد چه باشد اگر خَلقِِ دُرّاب چیده چپ و راستْ چپ صِیحه بر خواب دیده نداند کسی دایناسور ندیده خدا توُیِ درّه یْ نِئاندِر بریده چه باشد اگر مرگ در من بروید دگر هیچ کس رازِ خود بَرنگوید دگر دستِ بیچاره من نخواهد که لیزیِّ سِرِّ مگو را بجوید که لیزیِّ سِرِّ مگو را بجوید چه باشد اگر حالِ من بد نمی بود و خوش هم نمی بود و اصلاً نمی بود به هر یاخته یْ سُستِ سر تا به پایم صد ارکسترِ بادیِ غمگین نمی پود صد ارکسترِ بادیِ غمگین نمی پود ♪ چه باشد اگر مرگ در من بخُسْبد چه باشد اگر دستِ من بچّه مثبت نمی بود اگر هستم از بطنِ نصرت دگر عشقِ فانی نروید، نرُستد چه باشد اگر مرگ در من بروید دگر هیچ کس رازِ خود بَرنگوید دگر دستِ بیچارهٔ من نخواهد که لیزیِّ سِرِّ مگو را بجوید چه می شد اگر دستِ الطافِ فانی به تن بَرکِشاننده بُردِ یمانی به لحنِ خوشایندهِ گوشِ میانی نوازش زند: مژده! محسن، نمانی! نوازش زند: مژده! محسن، نمانی! دوری و رنجِ فاصله زاد اَزْم بَبْر سینه ی فراخ سوختر آید سِتَبْر از جوْرِ خَلق، ذهن بزاید مَجوس در حول و حوشِ فاجعه زایدْت گبْر آن دردِ عشق، کز تو بُرون کرده یار آن یارِ رفته از سفر آید، صبر! دوری و رنجِ فاصله زاد اَزْم بَبْر