من شمعم شمع شبانه در عالم گشته فسانه همه جا خود را می سـوزم که شب یاران افروزم می سوزم تا به سحر گه از رازم کس نشد آگه خوش و بی پروا می سوزم که ز سر تا پا می سوزم ♪ نه وفاداری نه وفا خواهی که به قلب من ببرد راهی چو جان من افروزد همه خود بینی همه خود خواهی، نشود پیدا دل آگاهی زمن وفا آموزد من و شب و پروانه، من و دل دیوانه به اشک و آتش خورسند تو حال من کی دانی که خود نباشی چون من به عشق رویی پابند ♪ اگر چو آتش می سوزم شب ها چو شمع گريان می سازم شب ها خوشم که با غم می سازم تنها وای از حرمان ♪ من در راه محبت پا از سر نشناسم، وز آتش نکنم پروا من در راه محبت پا از سر نشناسم، وز آتش نکنم پروا يک امشب را با شادی می سوزم تا که شود فردا دل من ز وفا می سوزد که وفا به شما آموزد در اين دنيا من و شب و پروانه، من و دل ديوانه به اشک و آتش خرسند تو حال من کی دانی که خود نباشی چون من به عشق رويی پابند