بشکن سبوی باده را!! مستی تویی! هستی تویی!! در این سرای نیستی... مستی تویی، هستی تویی! تو آفتاب هشتمین، سر چهارده عدد بیدار کن خواب مرا، از وحشت این دیو و دد... بنگر که از هفت آسمان، جایی فرا سوی زمان...!! نوری هبوط میکند!! در غربت این لامکان... بنگر که دریا، خون شده... فواره ها گلگون شده!! لیلای بی دل را ببین... از عشق تو، مجنون شده! در این غروب واپسین، از چتر خورشید یقین نور حقیقت میچکد، بر خاک مشکوکِ زمین فریاد و بانگی میرسد... عالم سکوت میکند! از هیبتش سلطان دهر، آسان سقوط میکند!! آدم هراسان میشود!! محشر نمایان میشود... از تاول آیینه ها، خورشید گریان میشود تقدیر ما در دست توست، زنجیر بر دستان ما!! ما را رها کن از عدم... هستی بده، بر جان ما بشکن سبوی باده را!! مستی تویی! هستی تویی!! در این سرای نیستی... مستی تویی، هستی تویی! تو آفتاب هشتمین، سر چهارده عدد بیدار کن خواب مرا، از وحشت این دیو و دد... ────┤ ♩♩ ├────