آمدی ای پاره ی نور دیو شب در خواب شد بام و ایوان من از تو غرق در مهتاب شد قطره ای از نور خورشید در بساط شب چکید خاک تشنه در سیاهی از سحر, سیراب شد اسم تو شد بر زبانم تا ابد کلید آواز در تب سرودن از تو روح من, بی تاب شد من نمیگنجم خدایا در زمین کوچک تو در حضور آتش من شمع خورشید آب شد آمدی ای پاره ی نور دیو شب در خواب شد بام و ایوان من از تو غرق در مهتاب شد با تو انگار تا ستاره پله دارم از ترانه از زمین فریاد عشقم تا فلک پرتاب شد آمدی ای پاره ی نور دیو شب در خواب شد بام و ایوان من از تو غرق در مهتاب شد قطره ای از نور خورشید در بساط شب چکید خاک تشنه در سیاهی از سحر سیراب شد