از دیار خود سفر کردم تا مگر بُگریزم از غم ها بر همه دنیا گذر کردم تا بجویم بختِ خود را گفتم این رنجِ سفر شاید از دلم غم ها برون ریزد یادِ هجر و بی وفایی ها زین سفر از دل گریزد ای دریغ آنجا ندیدم من جز افق های مَه آلودی هرگز از ساز وفا آنجا بر نمی آمد سرودی یک نگاه مهربان آنجا بر نگاه من نمی افتاد دل در آنجا هم نشد شاد آمدم همچون پرستوها تا بسازم آشیانه ام را در همین خاک طرب زا بار دیگر در آن خوانم نغمه های عشق و رویا ای دریغ آنجا ندیدم من جز افق های مَه آلودی هرگز از ساز وفا آنجا بر نمی آمد سرودی یک نگاه مهربان آنجا بر نگاه من نمی افتاد دل در آنجا هم نشد شاد آمدم همچون پرستوها تا بسازم آشیانه ام را در همین خاک طرب زا بار دیگر در آن خوانم نغمه های عشق و رویا