ما به نیمه ره سرنوشت روزی آخر به هم رسیدیم لحظه های خوشی بود و ما قصه عشق هم شنیدیم گر آن روز صبحامید آشنایی ها بود روز دگر شام تاریک جدایی ها بود بگرفتم پنهان کردم گل یاسی از دستت به نگاهی در تو خواندم غمی از چشم مستت درآن روز پر از نسترن همه بستان بود می دیدم گل صحراها همه خندان بود دست باد سر راه ما گوهر افشان بود گوهر افشان بود بگرفتم پنهان کردم گل یاسی از دستت به نگاهی در تو خواندم غمی از چشم مستت آه چه شد آخر که از هم جدا گشتیم با غم دوری آشنا گشتیم در دستم گل یاس پرپر شد چرا پرپر شد چرا آن آتش خاکستر شد چرا خاکستر شد چرا خاکستر شد می دیدم گل صحراها همه خندان بود دست باد سر راه ما گوهر افشان بود گوهر افشان بود بگرفتم پنهان کردم گل یاسی از دستت به نگاهی در تو خواندم غمی از چشم مستت