میگن توو رویایی نمیفهمی چی پشتِ پرده است نمیارزید بیوفته سیبِ بهشتی رو خاک من بازارتون صیادای کهنه کار من همه یِ عقیدتونو دوره کردم نبود جز دروغِ میله ی لا پات جز تو کسی نخوند به اون چیزی که نوشتی رو ماه منو با رنگم علم کردی ضدِ خودت ما با بی رنگی از این نمایش تنمون لرزید ارباب ما با سرِ گرممون بی خبر از زوره جریان روز به روز زورمون خشکید سودِ بالای نقشت مارو به چوبه آذین تبدیل کرد تو احتکاره بازار اره من بازارتون و صیادای کهنه کار مشتریتون دیگه مدفوع سگ نمیخره جای غذا نمیارزید جرقه ی توو سرِ یکی بشه لامپ از تارا بشه تابید به دام خاکستریا نه داسنتنی ها چیره به مغز آن است پیرِ به رحما بپرس که آبهای جاری سیل نشد زیره درختا پاره ترین یه بندای مقاوم به شکافِ هسته ای وقتِ نبرد رفته زکات های صلاحیتتون همش حرفه من بازارتونو صیادای کهنه کار پر شد تنِ طعمه از پُر قایقا از گرگ و نمای سگ از طلا نمادِ فقر من توو اوجِ نمایشم هم گود قلم میچرخه دورِ سرم نمیارزید بیفتم از ارتفاع قلمِ گنگم توو حوض ورق من آرمانتونو قاتلای ضدِ قلم من ترستون از آخرِ قصه رو دوره کردم نشون نشون جبر نشون قشون ایساده از خم کنارِ فانوسِ پیروزی به دریای جهل