نظاره گرا بوسه زنان به دستِ جهل لباسِ نوعِ تعفن میکنن به تن تن ندادیم جرگه شدیم آگاهی ضدتون حرکت میکنه با هورای لاجرَم تهش منم و یه میز و چشای بستم فوقش یه گوره از همون کرور های لای دشت اینجا شکسته مجنون اینجا شکسته آگاه این شکسته کشکول کمرِ کوتاه کلا ریشه ها هُر عقیده ها راهی نیست تا پدیداری کلِ ندیده ها ذریه نه منم نه حکومتای باطل پیله ی لفافم و هم صدای نقاشت نقش ، توو تلویزیون گله کنایِ گله چین اینحا معرفتم توو دستِ بچه های کاره نه خسته نمیشیم که ، خسته نمیشیم کار میکنیم تا جایی که روح از تنمون درآد بگیرید بکنید جون از سرمون ثواب همش مالِ خودت یه روز جرگه میشه دریا ما نمیشینیم پای مذاکره رو میزه دجال باید یه روز رو سرتون کاختون بشه خراب توو دولتِ ما همه آدما رزمنده ان با بند بند تنشون نوشتن پرچم مباد دولتا محاصرمون کردن رو خطه های کاغدی فرضی خط کشیدن نوشتن نفس فقط با جنگ حل میشه لبخند رو صورتِ مجرمتون ببینیم همتون میرید توو بند توو دولتِ ما همه ی آدما رزمنده ان با بند بند تنشون نوشتن نوشتن این قصه قشنگ نیست وقتی پایانِ همه پوچه نوشتن سازه مطربو گرفتید ولی طلبِ طبیعت مونده نوشتن توو این تاریکی مطلق که نگاهِ آزادی از بصیرت بشری دوره شروعِ فصلِ جدید معاصرِ ماست یه بنا رو جسده هر کی حال مبارزه داشت بنا به نسبت قعر جسده به قصر و دیدِ زنده ها به ادامه به خوابِ ابدی تبدیل شد این همه مکتب و جناهُ نمیشه تعدیل دید یه روزی رهایی هدیه داد یا اسیر زنجیر شد من سوالی ازم باقی بمونه جای اشتیاق پند و حرصِ هدایت واهی و نشیدنِ آه چه معاصر بدی کجاست شنونده ی آهِ مجبور چه کسی بیننده ی ساختِ این کاخِ اندوهه چه وقت مقرری برای آرامش مجنونه چه حیله ای پشتِ این حملات واحوشِ روی خونه های گِلیه چه چیزی دیدن هزارانه پیش از امروز چه هدیه ای بالاتر از خونِ بدنه یه کودک مقابلِ یه جغد سنگیه رویای کمال نسبی و خیزش همه حقیقته یه وقتی معین شده با علل سنجیده از قبل حالِ ما هم همین که گنجیده توو پلیه واژگون شاهده پیوندِ سرِ حیوون و آدمن طولِ عمری ندیده شده حاصلِ این بندگی بی چون و چرای در بست از ارّابه ها با چرخِ برنده ترسیدید یه بر خونه یه بر درد سربازِ خدای عاملِ جنگید ما هم شرابِ حادثه بودیم توو ظرفِ هادی نه زمینه سازی نه افسانه ی خیالی انتقالِ سینه به سینه از ترس تاریخ کتابا نوشتن اینجا فقط ماییم وقتی اینجا هم پاچید بهتون میگم کی روشنیه کی تاریک میشه یه روزی این چراغ کی ازش یه بال ساخت برای فرار کی فهمید کی نفهمید کی این چراغو گرفت از ماها آدمای بی قرار خلاصه نوشتن با خونشون بکنید پا قلم میمیریم تا هدف