تو آمده ای جان به لب من برسانی من پای تو یک عمر بمانم تو نمانی من عشق به تو دادمو عمری تو به من درد این عشق چرا این همه بی رحمترت کرد من خوب شدم عشقه تو پروانگی ام بود این خوب شدن هدیه ی دیوانگی ام بود از آن نفسی که به دلم عشقه تو کم شد چرخیدنه من دور تو گرداب خودم شد با اینکه همه عمر مرا کشت خیالت هر آنچه گرفتی ز منو عشق حلالت تو دورترین ساحل قلبه منه بی دل در غربته پارو زدنه کشتی در گل از داغ بزرگی که نگاهت به دلم دوخت یک شهر به حاله من دیوانه دلش سوخت یک شهر به حاله من دیوانه دلش سوخت از آن نفسی که به دلم عشقه تو کم شد چرخیدنه من دور تو گرداب خودم شد با اینکه همه عمر مرا کشت خیالت هر آنچه گرفتی ز منو عشق حلالت وای دلم، وای دلم، وای دلم