تا که اکبر با رخ افروخته خرمن آزادگان را سوخته ماه رویش کرده از غیرت عرق همچو شبنم صبحدم بر گل ورق بر رخ افشان کرده زلف پر گره لاله را پوشیده از سنبل زره نرگس سرمست در غارتگری سوده مشک تر به گلبرگ تری آمد و افتاد از ره با شتاب همچو طفل اشک در دامان باب کای پدر جان همرهان بستند بار مانده بار افتاده اندر رهگذار دیر شد هنگام رفتن ای پدر رخصتی گر هست باری زودتر در جواب از تنگ شکر قند ریخت شکر از لبهای شکر خند ریخت گفت کای فرزند مقبل آمدی آفت جان رهزن دل آمدی کرده ای از حق تجلی ای پسر زین تجلی فتنه ها داری به سر نرگست با لاله در طنازی است سنبلت با ارغوان در بازی است گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست رو که با یک دل نمیگنجد دو دوست بیش از این بابا دلم را خون مكن زاده لیلا مرا مجنون مكن گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست بیش از این بابا دلم را خون مكن زاده لیلا مرا مجنون مكن گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست نرگست با لاله در طنازی است سنبلت با ارغوان در بازی است از رخت مست غرورم میکنی از مراد خویش دورم میکنی همچو چشم خود به قلب من متاز همچو زلف خود پریشانم مساز پشت پا بر ساغر حالم مزن نیش بر دل سنگ بر بالم مزن جان رهین و دل اسیر چهر توست مانع راه محبت مهر توست همچو چشم خود به قلب من متاز همچو زلف خود پریشانم مساز حایل ره مانع مقصد مشو بر سر راه محبت سد مشو چون تو را او خواهد از من رونما رونما شو جانب او رو نما بیش از این بابا دلم را خون مكن زاده لیلا مرا مجنون مكن گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست