مگو، مگو، برای من حدیث آشنایی مگو، مگو، که یادم آورد غم جدایی تو ای جسته از گوشه ی بام من ببر دیگر از یاد خود نام من چه عمری به پایت تبه کردم عجب روزگاری سیه کردم پشیمان شدم، پشیمان شدم آز آن می ز دست تو نوشیدن برای وصال تو، کوشیدن پشیمان شدم، پشیمان شدم چه بی همزبان مانده ام وای چرا بی نشان مانده ام وای به یادت زدم می، سبویم شکستی به پایت فتادم، نگفتی که هستی عجب غافل بودم چه ساده دل بودم دگر ناله را در گلو کشته ام به دل هر چه بود آرزو کشته ام سر ساقی اکنون سلامت که من شررهای می در سبو کشته ام پشیمان شدم، پشیمان شدم آز آن می ز دست تو نوشیدن برای وصال تو، کوشیدن پشیمان شدم ، پشیمان شدم چه بی همزبان مانده ام وای چرا بی نشان مانده ام وای