ای بهار من، ای نگار من، بیا بیا بنشین به برم که بی تو، از خود بی خبرم، تو راحت جانی می به جام تو، غم به کام من، به ساغری بنشان شررم بیا بیا، بنشین به برم، به عهد و پیمانی می سوزد همه پیکر من، بنشان با لبت اخگر من بشکن ساغر می به سر من که نشنوی فریاد مرا، چو برکنی بنیاد مرا، به جور و بیدادی تو جام جانم را شکنی، اگر نظر بر ما فکنی، چه جای فریادی ای ساقی گل سیما، بنما کرمی با ما، یک جرعه شرابی ما را مست از می نابم کن، از باده خرابم کن، پر کن قدح مینا را ماییم و گدای خانه می، شد این دل ما ویرانه می بنگر به دل بشکسته ما، در پای خود ای مستانه می با ما، هستی، با ما مستی ها تا کی بیا بیا بنشین به برم، که بی تو از خود بی خبرم، تو راحت جانی به ساغری بنشان شررم، بیا بیا بنشین به برم، به عهد و پیمانی