اشک رازیست لبخند رازیست اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود ♪ قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم، مرا فریاد کن ♪ درخت با جنگل، سخن می گوید علف با صحرا، ستاره با کهکشان و من با تو، سخن می گویم ♪ نامت را به من بگو دستت ره به من بده حرفت را به من بگو قلبت را، قلبت را به من بده ♪ ای دیر یافته، با تو سخن می گویم ای دیر یافته، با تو سخن می گویم به سان ابر، که با طوفان به سان علف، با صحرا به سان باران، که با دریا به سان پرنده، با بهار ♪ به سان درخت، که با جنگل سخن می گوید من ریشه های تو را دریافته ام و دست هایت با دستان من آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم اشک رازیست لبخند رازیست اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست