تو اتاق کوچیکم توی شهر آمستردام چند تا ساز روی زمین با چند تا شمع مونده برام شمعا رو روشن میکنم منت سازمُ میکشم نقش چشای پاکتو به روی دیوار می کشم برای من فرق نداره که از کجا شروع کنم به حال خود بخندم یا از روزگار گله کنم مهم اینه که من منم با همه خوبی و بدیم مهم این بود که ما به هم قولای زیادی دادیم هی... هی... یادت میاد تو این قفس جشن تولد تو بود هدیه من، اون شب به تو یه قاب عکس خالی بود شاید هنوزم یادته طمع شراب، دود سیگار شعر از شاملو خوندن و نقاشی کردن رو دیوار برای من فرق نداره که از کجا شروع کنم به حال خود بخندم یا از روزگار گله کنم مهم اینه که من منم با همه خوبی و بدیم مهم این بود که ما به هم قولای زیادی دادیم هی... هی... هی...