در حضور بي دريغ اين زوال خسته در حصار بي نصيب چون مني نشسته دست ما چو ذهن ما ز وصل او جدا شد اوج بي نظير عشق ما چنين رها شد در حضور بي دريغ اين زوال خسته در حصار بي نصيب چون مني نشسته حال ما چو بد شود ز راه دور مستيم راه ما چو سد شود باز و باز مستيم رنج ما عدد شود باز و باز هستيم جان ما عدد شود هي دراز هستيم باز و باز هستيم در فراز هستيم بي اعتراض هستيم هي دراز هستيم حال ما چو بد شود ز راه دور مستيم جان ما عدد شود هي دراز هستيم بي اعتراض هستيم باز و باز هستيم در فراز هستيم در حضور بي دريغ اين زوال خسته در حصار بي نصيب چون مني نشسته دست ما چو ذهن ما ز وصل او جدا شد دست ما چو ذهن ما ز وصل او جدا شد اوج بي نظير عشق ما چنين رها شد حال ما چو بد شود ز راه دور مستيم رنج ما عدد شود باز و باز هستيم راه ما چو سد شود باز و باز هستيم جان ما عدد شود باز و باز هستيم باز و باز هستيم در فراز هستيم بي اعتراض هستيم هي دراز هستيم