تو بعد از سفری به اعماقت فهمیدی کلِ رنگ های دنیا رو از چشم های تو گرفتن سطح، فقط یه بازی بود و عرقِ سرد اشک، من فرمانو از چشمِ عمقم گرفتم من یافتم این علم نبود حس نبود غیب نبود همون بود که از بودنش نبودن نبود همون سوالِ اصلی همون مشکلِ بعدی همون که آشنا پنداری ها رو قادر نبود بی حدِ تمامِ از دیده به دور آوازه داره واسم میخونه از یه دلِ خون نغمه سرای گوده اندیشه هاست پهلوون یَلِ قصه ها خودتو بده نشون کلِ رشته ها رو باز کن ما گرهِ کوریم ما بی نصیب از درونیم، بی جونیم یه محفلی بود یه سازی از جنس آزادی بود ما توو این محفل میرقصیم، میخونیم کی بود توو گوشم میگفت این گناهِ این نه؟ کی اجرای عدالتِ طبیعت رو دیده بود کی بود میخوند از افتِخار مرز ها ، وطنش کی بود که قبل از نابودیِ یکی دیگه بود منم همون شامِ غریبانه ی آخرم که از صبح متنفره با وعده های دروغش منم اون غروبِ حالم موثر از تو رها نکنیم همو رها نکن آدمو محالِ بی هدف باشه رنگی نبوده جریان اینجا جهانه ، به رخش میگه رخشِ دستان به حوری میگه باد باده متعالِ قادر از باده مستی باره جهانو به من ببخشا مگه الکیِ بوزه به هر طرفی وقتی توئه لا یعقل نمیدونی با چی طرفی تو بزن نقش بزن مست بزن دائم تو بزن دور تا دور دورِ فلکی تو بزن دور تا دور دورِ فلکی