ناتوان از وامِ نفس از خزانه ی افسانه قرض گرفتم زندگی رو میگن انتخابیه که فراموشی میاره من یادم نیست مفادِ معامله ی دلی رو پس لحظه بازخواستت بهت تجارب حذف میشه وقتی قصه ی پروانه های عاشق دروغه اونا این قرضو نگرفتن از ازل که آزادی آرزو کنن سوختن یه شروعه ، شروعِ کی مهم نیست پایانِ چی مهمه ، اون چیزی مهمه که قد نمیده به علمت به دیده ها اعتماد نکن شنیده ها خبر از زوال میدن آدم، ای آدم نجوا کنا سدِ طبیعت خار میشه به رسیمانِ هوس شوقِ بقا میگن آدم آخ آدم، گره خورده به حواس تنیده تارهای آلودگی ها به روان گله معصیتی در انتظاره آبِ روان منتظر گره گشایی، توو خوابِ جهان ها؟ از امکانت از ظلمات بگو از پشتِ پرده های مات بگو نبودن و ببین به بودنا راست بگو از فرقِ بین "الف" و "و" ، از کاه به کوه پیامبر شدی از زبونِ خدا راست بگو از قدرتِ جاری موی یار و ساز بگو بگو این چرخه گردون آهنگتون به قدرت جهلتون به مدتِ خوابتون توو راهِ صاف بمون، پا بکوب یا هیچ ردی به جا نذار لال بمون من گل مینویسم تو خار بخون از چارچوبت بیا بیرون اینو خال بکوب وامِ نفس صاف نمیشه با اعمالمون ولی، یه روز میاد میگیره کارمون توو جدا بمون این زمینیا کفر میگن دینش شو بهشون از خدا بگو اینا واسشون کافیه نشونی از دار اینا آسمون ندیدن از بال بگو از ابرای تیره تار پسِ نقابت از خطِ کجِ کژدم گوشه ی نگاهت از دینت به ما از فاصله ها توو شکافت از فراموشیِ درد کلِ ادوارت حالا بخواب که وقتِ سلطه ی بیگانه هاست اَ گُل مینویسم تو خار بخون