از این گره های روان رهایی نه اگه تاوانمون اینه تاریخمون بمیره من این گره ها رو خُنیای دل میکنم حتی روی کتیبه اسم مون آروم بگیره من تو آسمون چشمات خودمو موج میدیم تا دریای منو جدایی برد دیدی نه؟ مهم نی کیا پای حرف دل میشینن من هنوز بوی تو رو از حضور باد میچینم از این گره های روان رهایی نه وقتی میدونم حتی بقا تو این بازی یه بهونست از چه آرمانی حرف میزنی؟ وقتی پریِ من دنبالِ دیوِ نشونست رو شونم بگو اگه غیرِ این هوش ، مالِ تو این تَن زبون و چشمو گوش ، مالِ تو هر زجر و ریاضت و اطاعتی به عمرم فقط یه لحظه حس کنم وجود داره تو راهِ به نگاهم به نیستی قسم باور هستنو دزدیدی ازم خودتو خریدی کشیدی و کشتی من تهِ این بقا رو تو چی دیدی ازم؟ من تو این بازی که حبابِ دلم ترکید پناهم داورِ گود بود اونم گفت دلت چی گفتم همونی که ناز باز میکنه مو گفت خوبه سرت گرمه بهش برسی از این گره های روان رهایی نه اگه رهایی نه اگه جدایی سخت نیست جدایی سخت نیست فقط چند صفحه شعره پُره آهنگ قدیمی تو گوشِ غیبه لمسِ دستِ یه موجوده زنده ی غایب که از دیدِ همه پنهانه، واسه تو عینه جدایی سخت نیست قطره های اشکه جدایی غذایِ قهرمانه قصه ی درده جدایی پُره شور ، جدایی پُره عشق جدایی گاهی اَرّابه های خشمه جدایی یعنی دور ، یعنی فاصله جدایی یعنی به انتظارِ بادِ حامله یعنی عُروج، یعنی سقوط یعنی ماهِ تا به آفتابِ دَمه غرب یعنی حاصل هر ابرِ بارداری زخم یعنی صورتایه فلکیِ دوره گرد جدایی نفس میکشه حرف میزنه زندست حتی بعدِ بوسه ی عاشقانم به مرگ جدایی سخت نیست جدایی مِیله جدایی پشت اون صورتِ زشتش خوده حقیقته، معنا یِ عشقه جدایی سخت نیست جدایی مِیله جدایی زشته ولی معنا یِ عشقه جدایی سخت نیست جدایی میله