کلمات نداشته های وجودِ آدماست اگه جادو شده شعرم گردنِ ما سواست هممون وانمود می کنیم تا گردش به پاست بعد از تولدمون هم دقیقا همین ماجراست عذابه روحمونه نتیجه حاصل شدن رو دوشمون بارِ گناه های باطل شده است زیرِ پامون خاکِ یه سیاره ی گُم شده است و این تغییر دقیقا همین ماجراست کدوم ماجرا، همین زمینِ مرئی، همین که رو پوسته ی ساحرش می گَندی همین که صدایِ این آهنگ تو گوشِته بعد از فرارِ جونت هم دقیقا همین ماجراست دقیقا ماوراست، ساخته ی افکارِ ماست مایی که به مایی که ما نپذیرفت جناس شاعر از جادوئیه شعر متنفره وقتی می دونه قطعا، دقیقا همین ماجراست از یقینِ صدام این، بیانِ اشتباه از حقیقتِ جرائم به محض ارتکاب از دردِ وجدانت تاثیر به قدِ اجتماع از مایی که با مایی که بی مایگی نمیشه ما پس هر جایی باشین دقیقا همین ماجراست من نمی گم کجاست، نمی دونم کجاست این اگه علمه یعنی زمینِ بی عله این یعنی فضلِ حاصلِ دغدغه ی خُمار سرزنش ها شدیم از وانمود نکردن سوارِ ابرِ خدا شدیم از آسمون نترسیم بیا رها بشیم از هر کاری به جز مرگ، شاید اصلا پایانی نداره، تکرارِ ماجرا من الان مرده ام، خارج از نظمم شاید دیگه یادمم نیاد چی می گفتم ولی دوباره خودِ واقعیمو پیدا می کنم وقته چرخه ی متوالی ها رو کُشتم جواب عشقو ندادیم سوالی هم نشد لبایِ یارِ فرهادِ تشنه شرابی هم نشد عله ای بودی حتما، رازِ مگویی، حالا جنونی، طلسمی مجبوری هر چی نبودی چرخه ها زیادن شاید بعد از تولدِ دوباره ات، شیرینِ جونی شاید خواب تعبیر نشده ی سفیرِ رومی یا لوحِ ساده ی پادشاهِ ملعونی کلمه ندارم به توصیف بزرگه خیالت ناراحت دقیقا همین ماجراست به تفاوت این همه رنگ که همون باوراست کلمات نداشته های وجودِ آدماست ما از هر گونه ای مقصدِ راهمون یکیه یار یکیه، خالق یکیه، مکانمون یکیه، قرار دادمون یکی این احتمالات جرعه نور بودنمون یکی این همه گزینه یعنی انگیزه، حالا تو میتونی دست باشی، سنگ یا که شیشه شاید دیگه مهم نیست نوعِ اندیشه ها چون کسی نمیدونه تهِ این بازی چی میشه (تهِ این بازی چی میشه) بیا برقصیم یار من جز همین رقصیدن کاری بلد نیستم وقتی پِی کشفی که شیطنتت گُل نکرد جلوه های بصری جایی ازش نیست، نه بیا برقصیم یار، بیا برقصیم همین