سر و پا دردم گلدون اِیوون اشکال دلم حیاط خرافه خالقم معمار توو سرم باز شدن پنجره های ابهام پله دستم لمس ماه رو میکنه انکار توو این جبر مطلق اشعار بی حرکت دلم خوشه به گل های باغچه قلبم حوض کوچیک ذهنم ناتوان از درک این همه ماهی رنگی که دارن توو وجودم میرقصن طاق طاقتم تاق ، در بی لنگه احساسم دنبال یار میگرده توو خیابون اما پشت بوم غرورم بهش دروغ میگه میگه توو عمرت رو کردی پیر مرد کدوم یار پی و بنیانم خراب ، بیرونم زشت آجر هام سست و کَجَن فضام دنج ، تک خونه انتهای خیابون فراموشی فرعی آبان ، کوچه هم آغوشی پلاک تنهاییم روو گردن دیوارم و کثیف و ناخوانا روش نوشتم بی نهایت اینجا واقع در آخرین کوچه عالمه منم آخرین خونه این جهانم ساکنینم پی جاودانه شدنن من اون روز رو میبینم که آواره شدم میخوان از روی من یه راهواره بسازنن یعنی آفتاب داغ بزنه به آوار دلم چراغ این بنا رو که میخوای بکشی توو دیوار همسایه هاش رشد میکنه خورشید شبتون فانی که ما آفتاب تکراریم به تکریم تک تک اون گل ها که توو باغچه خشکید توو این کوچه دیگه آوازه خونی نیست رئیس بین ما و شما رو پرده گرفته رئیس گلیم کودکی زیر پامون پرتو نور میشه وقتی شب جلو مهتاب رو گرفته رئیس ما به آلودگی سر خم نمیکنیم سلاحتون رو روو حصار مهر نرده میکنیم ما که مرمر تن شدیم دیگه یکی و کم شدیم زیر فشار تاریکی صدای شکستن شدیم محل بی وطن شدیم