یکی بود یکی نبود . زیر گنبد کبود یه جوون خسته بود . که دلش شکسته بود مثل بارون بهار . زار و زار گریه میکرد گاهی دست خستشو . بسوی خدا میکرد کی خدای مهربون . خالق هفت آسمون اونو بی وفا مکن . از منش جدا نکن دست خستمو بگیر . تو منو رها نکن بگو آخه تا به کی باید بشینم سر راش بشینم تا او بیاد که بشنوم صدای پاش مگه او نمیدونه . که دلم پریشونه نمیاد که از چشام . غم عشقو بخونه کلاغا از آسمون میرن بسوی لونشون دسته های چلچله میرن به آشیونشون ولی من بدون او . چی بگم کجا برم با یه قلب پر امید . هنوزم منتظرم قصه مرد منتظر قصه کوچه های ماست صدای مرد منتظر صدای عاشقای ماست عشقای پاکی که هنوز تو کوچه پسکوچه های این شهر بزرگ جون میگیرن . بزرگ میشن ولی افسوس بینشون یه دیوار سخته اسم این دیوار سخت تعصبه