ای غنچه ی خندان ای نوبت افسونگر و فتاح بازا و مرنجان این قلب پریشان من ای جان این دیده ی گریان از عشق تو ای اختر تابان وز آتش هجران ریزد همه شب ژاله به دامان آه از من و این دل در نیمه ی شبها وای از غم دوری وز آتش تبها دور از تو دل زار مرا نور و صفا کو بی روی تو این قلب مرا مهر و وفا کو بازا و نظر کن بر این دل نالان از سینه به در کن درد و غم هجران بازا که مرا مونس جان باشی از این پس امید دل و روح روان باشی از این پس آنکه شبها آنکه شبها ز غمت مونس اشک است، منم آنکه را هیچ خبر آنکه را هیچ خبر از غم ما نیست تویی ای غنچه ی خندان ای نوبت افسونگر فتاح بازا و مرنجان این قلب پریشان من ای جان این دیده ی گریان از عشق تو ای اختر تابان وز آتش هجران ریزد همه شب ژاله به دامان