آیا میشه روزی کنار بستر من با عشوه گذاری سر به سینه ی من از باغ لبونم گل بوسه بچینی پرپر کنی آنگه بریزی روی دامن این مشکله باورم نمی شه که تو غافلی از دلم همیشه در سینه جز آتش جدایی شور دگری به پا نمی شه دیگه بی تو می میره این دل من سودای تو گشته مشکل من خاموشه نداره روشنایی بی شمع رخ تو محفل من دارد دلم از دست تو فریادفریادفریاد فریاد که چرا تو ز من نمی کنی یاد باشد همه آرزویم اکنون روزی ای گل ای گل که تو با نگهی دلم کنی شاد سخته به خدا غم جدایی کو شادی روز آشنایی پا تا به سر آتش امیدم شاید به سر وفا بیایی دیگه بی تو می میره این دل من سودای تو گشته مشکل من خاموشه نداره روشنایی بی شمع رخ تو محفل من عمری عمری تنها بنشستم عمری دل را به امید تو بستم عمری عمری دل را به امید تو بستم ولیکن به خدا ز بی وفایی تو مظهر جوری و جفایی همیشه به خدا دل داره فریاد که تو قاتل جسم و جون مایی دیگه بی تو می میره این دل من سودای تو گشته مشکل من خاموشه نداره روشنایی بی شمع رخ تو محفل من