به کشت خاطرم جز غم نرویه به باغم جز گل ماتم نرویه به صحرای دل بیحاصل مو گیاه ناامیدی هم نرویه (خسرو و شیرین) به دشت افتاده مجنون زار و دلتنگ چو سیل آورده چوبی در بن سنگ به شب از آتش آه شرر بار نماید دود و دم دامان کوهسار (دشتستانی) غم عشقت بیابان پرورم کرد هوای بخت بی بال و پرم کرد به ما گفتی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد (دشتستانی) به روی دلبری گر مایل استم مکن منعم گرفتار دل استم خدا را ساربان آهسته می ران که مو واماندهٔ این قافله استم (دشتستانی) عزیزم کاسه چشمم سرایت میان هر دو چشمم جای پایت از آن ترسم که غافل کج نهی پا نشیند خار مژگانم به پایت (دشتستانی فرود به شور) تو دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست به جان دلبرم که از هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست